بیست و چهار بار خواب دیده ام که به " اهرام " میرسم .
به جایی شبیه شمال .. با شال دور گردنم !!
انگار دیروز بود که همین وقتها ، کادوی تولدم را دادی ...
چقدر زود گذشت .. یک سال ..
دیگر به تو نگفتم که هنوز هم مثل سیب های شیرین می مانی !!
و تو هم نمهمیدی که :
" آدم " اگر آدم بود ؛ تا همین الان هم ، کیفور سیب " حوا " می شد
مست می شد
مات میشد
" لات " می شد برای " عزی " ... !!
بازی در آوردی که چه ؟!
سر حرفت میماندی .. یک گاز که این حرفها را نداشت ... !!
فک نکنم آدم وقتی آدم بود منتظر اجازه ی سیبه واسه گاز زدن میشد!
به هر حال!... به روایتی مارو واسه همین چیزا انداختن این پایین! بینم دیگه از این پایین تر که نمی ندازنمون؟ هان؟
واسه تولدتم تبریک
به نام او
باسلام
از درج نظرات شما و راهنمایی هایتان سپاسگزارم. واقعا هم جز توکل بر خدای حی مطلق چیزی نباید داشت ...
یاعلی
هنوز مزه هفده سالگی میدهد تولد سی سالگیم
تمام نمی شود نه...این تازه آغاز راه است.